ریشهیابی شعار برابری جنسی در غرب
مطالعهی سیر تاریخی شکلگیری نهضتهایی همچون فمنیسم و قائل شدن حداقل حقوق اجتماعی برای زنان در دنیای غرب با اهداف اقتصادی و نگاه کاسبکارانه گره خورده است. با انقلاب صنعتی و نیاز به نیروی کار ارزانقیمت، باید چارهای اندیشیده میشد تا بتوان زنان را از کانون خانواده بیرون کشید و با دستمزدی ناچیز، نیروی کار ارزانقیمتی را برای کارخانهها فراهم آورد.
در ذیل چنین راهبردی بود که نحلهی فمنیسم با شعار «برابری زن و مرد» شکل گرفت تا در قالب این شعار ظلم به زنان را با رنگ و لعابی مصنوعی در نظرشان زیبا جلوه دهند. فمنیسم اما مقدمهی ظلمهای بزرگتری به زن در دنیای غرب بود؛ چرا انسانی که در تفکر اروپای قرون وسطایی بهعنوان جنس دوم شناخته میشد و حتی حق مالکیت نداشت، حالا علاوه بر اینها بیش از پیش به ابزاری برای اطفای غرایز مردان و کالایی برای معرفی و ترغیب افراد به خرید محصولات کارخانههای غربی مبدل شده بود؛ کارخانههایی که زنان دورشده از حمایت و کانون خانواده حاضر میشدند با حقوقی به مراتب پایینتر از حق واقعی خود در آنها کار کنند. دور شدن زنان در جایگاه مادری و همسری و جدا کردن آنان از کانون خانواده اما پیامدهای تلخی برای جوامع غربی داشت؛ پیامدهایی که آثار و تبعات آن پایههای این جوامع را متزلزل ساخته و آنان را بازگشت از این مسیر وادار نموده است؛ هرچند بخش عمدهای از نظامات فروپاشیده در غرب همچون نظامات اخلاقی و بحرانهایی همچون بحران خانواده مواردی است که صاحبنظران دنیای غرب خود نیز از جبران آن دل بریدهاند و هماکنون درصدند در برابر رشد این فجایع بایستند.
دور شدن زنان از جایگاه مادری و همسری و جدا کردن آنان از کانون خانواده پیامدهای تلخی برای جوامع غربی داشت؛ پیامدهایی که آثار و تبعات آن پایههای این جوامع را متزلزل ساخته و آنان را به بازگشت از این مسیر وادار نموده است.
جدایی ریحانه از خانه...
ویل دورانت مینویسد: «آزادی زنان از عوارض انقلاب صنعتی است...، یک قرن پیش در انگلستان کار پیدا کردن بر مردان دشوار گشت؛ اما اعلانیهها از آنان میخواست که زنان و کودکان خود را به کارخانه بفرستند.» این رویکرد توانست دنیای صنعتی غرب را در تولید و عرضهی هرچه بیشتر کالاهای مصرفی موفق کند؛ اما تداوم آن بهرهجوییهای پیشبینینشدهی دیگری را پدید آورد. تزلزل نظام خانواده، افزایش آمار طلاق و جرایم و فساد فرزندانی که از سایهی پدر و مادر محروم شده بودند؛ فجایعی است که هماکنون غرب در میان آن دست و پا میزند و اندیشمندان و حتی دول غربی به این نتیجه رسیدهاند که برای حفظ ساختار سیاسی و اقتصادی خود ناگزیرند بهگونهای تکههای درهمشکستهی ساختار خانواده را پیوند بزنند.
سر دادن شعار برابری زن و مرد در حالی است که زن در دنیای غرب حتی دارای حق مالکیت و حق رأی هم نبود و قائل شدن حق رأی و حق مالکیت برای زنان هرچند در ظاهر از دستاوردهای نهضت فمینسیم برای آنان بهشمار میرود، اما در واقع راهکاری بود تا زنان را از کانون خانواده جدا کنند و نیروی کار ارزانقیمتی فراهم آورند. طبیعی است مکاتب الهی همچون اسلام با نگاهی غیرمادی و با در نظر گرفتن قدرت و نظارت خدا بر تمام امور، اجازهی چنین ظلمی به زنان را نمیدهد؛ اما از آنجایی که نگاه دنیای غرب به تمامی مسائل و از جمله مسئلهی زن بر مبنای تفکرات مادی و غیرالهی استوار است، این ظلم بزرگ در کنار ظلمهای دیگر به زنان صورت گرفت. به موازات خروج زنان از نقشهای اصلی و فطریشان، رفتهرفته معضلات تازهای در جوامع غربی ظهور و بروز یافت.
بحران خانواده در غرب
نفوذ تفکرات فمینیستی در میان زنان غربی و «مردواره شدن» آنان با حضور پررنگ اجتماعی در نقشهایی که با طبیعت زنانهشان سازگاری نداشت، موجب شد تا جایگاه و اهمیت خانواده رو به افول بنهد و رفتهرفته، خانوادههای غربی به سمت هستهای شدن پیش رفتند. با کمرنگتر شدن ارزش و جایگاه زنان در غرب و با عنایت به اینکه در جهانبینی غرب زن وسیلهای برای اطفای غرایز مردان بهشمار میرود، هماکنون شاهد آن هستیم که آمار ازدواج در کشورهای غربی بهشدت پایین است و مردان غربی در بسیاری از موارد ترجیح میدهند، به جای رفتن زیر بار تعهد ازدواج، با زنان همخانه شوند بیآنکه هیچ مسئولیتی در قبال آنان داشته باشند یا حتی نفقهای به آنان بدهند و این ارتباط بیقید موجب میشود تا در صورت بارداری زنان یا به آمار کودکان نامشروع اضافه شود یا آمار سقطجنین بالاتر برود.
فروپاشی نهاد خانواده، ازدواجهای غیررسمی و نامشروع، طلاقهای مکرر و تولد فرزندان نامشروع، وجود فرزندان تکوالد، زایمان در سنین بالا، پدیدهی مادران میانجی (مادرانی که با پذیرش نطفهی دیگران بهعنوان ظرف جنین، رحم خود را اجاره داده و زحمت بارداری را در قبال دریافت پول متحمل میشوند) منجر به پرورش نسلی آسیبپذیر، خشونتگرا، غیراخلاقی و نابهنجار شده است.
سردادن شعار برابری زن و مرد در حالی است که زن در دنیای غرب حتی دارای حق مالکیت و حق رأی هم نبود و قائل شدن حق رأی و حق مالکیت برای زنان هرچند در ظاهر، از دستاوردهای نهضت فمینسیم برای آنان بهشمار میرود.
آمار قابل تأمل از وضعیت زن و خانواده در غرب
بنا بر تحقیقی در دانشگاه روتگرز نیوجرزی، که در سال 1999 انجام شده است، نرخ طلاق از سال 1970 تا آن سال 30 درصد افزایش یافته، درحالیکه نرخ ازدواج با سرعت بیشتری کاهش پیدا کرده است و امروزه فقط 38 درصد از آمریکاییان ازدواج خود را موفق میدانند که در مقایسه با 25 سال قبل، 53 درصد کاهش دارد. امروز 51 درصد از کل ازدواجها به طلاق منجر میشود.
در انگلستان نیز نرخ ازدواج اول از سال 1889 تا امروز به پایینترین حد خود رسیده و بین سال 1961 تا 1991 میلادی، نرخ طلاق شش برابر شده است. هزینهی طلاق برای جامعهی انگلستان، سالانه چهار میلیارد پوند برآورد میشود. در ایرلند، وجود مادران ازدواجنکرده بیش از مادران متأهل عمومیت دارد و حتی در انگلستان، به مادران مجرد سرپرست خانوار، امکانات و محل اقامت داده شده است. امروزه 8/13 میلیون نوجوان زیر 15 سال آمریکایی، که معادل 23 درصد از کل فرزندان آمریکایی است، با مادرانشان و 7/2 میلیون کودک نیز با پدرانشان زندگی میکنند. در فرانسه، از اواخر دههی 70 میلادی تا سال 2000، خانوادهی تکوالدینی با رشدی بیش از 50 درصد روبهرو شده است. در مجموع، حدود 2/26 درصد تمام جوانان زیر 21سالی، که خانوادههای تکوالدینی دارند، در خانه زندگی نمیکنند.
در آمریکا، تعداد مادران مجرد در سالهای 1970 تا 2000 میلادی از 3 میلیون نفر به 10 میلیون نفر افزایش یافته است. همچنین در همین مدت تعداد پدران مجرد از 393 هزار نفر به 2 میلیون نفر افزایش یافته است. 27 درصد کل حاملگیها در مکزیک مربوط به نوجوانان بین 13 تا 19ساله است. روابط نامشروع در بین نوجوانان آمریکایی نیز رو به افزایش است. آمارها و اخبار منتشرشده بیانگر روند رو به افزایش تعداد دختران دبیرستانی است که به سبب ارتباطهای نامشروع باردار میشوند و فرزندان غیرقانونی خود را به دنیا میآورند. جویس بروس (Joyce Bruce)، نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی، میگوید کاهش تعداد خانوادههایی که در آنها پدر و مادر حضور دارند، زوال جامعهی آمریکایی بهشمار میآورد. روابط نامشروع حتی در بین نوجوانان آمریکایی رو به افزایش است. هر از چندی آمارها و اخبار نگرانکنندهای در مورد روند رو به افزایش تعداد دختران دبیرستانی، که به سبب ارتباطهای نامشروع باردار میشوند و فرزندان غیرقانونی خود را به دنیا میآورند، منتشر میشود. بر اساس آمار، بیش از یکسوم دختران آمریکایی قبل از سن 20سالگی باردار میشوند که این خود معضلی بزرگ برای خانوادههای جوامع غربی بهشمار میآید.
در ایرلند و در طی سالهای 1981 تا 1991 میلادی، نرخ خانوادههای تکوالدینی از 7/5 درصد به 9/7 درصد کل خانوادهها رسیده است. در فرانسه از اواخر دههی 70 میلادی تا سال 2000 خانوادهی تکوالدینی با رشدی بیش از 50 درصد روبهرو شده است. در یونان، از سال 1980 میلادی، تعداد مادران ازدواجنکرده، 8/29 درصد افزایش یافته است. همچنین در انگلیس نیز نسبت خانوادههای تکوالدینی به حدود 25 درصد کل خانوادهها افزایش یافته است که نشانهی رشد زیاد تعداد مادرانی است که هرگز ازدواج نکردهاند. در آلمان هم در طول دو دههی اخیر، تعداد این خانوارها دو برابر شده است که تقریباً همهی این خانوادهها با سرپرستی مادران اداره میشوند. به استناد گزارش ادارهی آمار فدرال آلمان، از هر سه کودکی که در آلمان متولد میشوند، یکی نامشروع است و پدر یا مادر وی مشخص نیست. روزنامهی آلمانی «دیولت»، ضمن بیان این مطلب، گزارش داد که «آلمان تا سال 2010، وجود این همه کودک نامشروع را تجربه نکرده بود.» این روزنامه اشاره میکند که حتی برخی ایالتهای آلمان 64 درصد ولادت نامشروع دارند.
از هر چهار کودک استرالیایی، یک کودک تنها با یکی از والدین خود زندگی میکند. همچنین بر اساس پژوهشی در استرالیا در 25 سال آینده، تعداد این خانوادهها بین 30 تا 66 درصد رشد پیدا میکند.
بر اساس گزارش ادارهی آمار اتحادیهی اروپا موسوم به «یورو استات»، بالاترین شمار تولدهای نامشروع در اتحادیهی اروپا مربوط به کشور استونی با 59 درصد و پایینترین میزان متعلق به یونان با 7 درصد است. این گزارش میافزاید: «میزان تولدهای نامشروع، که والدین به طور رسمی با هم ازدواج نکردهاند، در فرانسه 53 درصد، انگلستان 46 درصد، اتریش 39 درصد و ایتالیا 24 درصد است.»
روزنامهی نیوزویک در گزارشی مینویسد که 57 درصد از کودکان نامشروع سفیدپوست در ایالات متحده با مادران خود خانوادهی تکوالدی را تشکیل میدهند. علاوه بر این در جامعهی غربی دختران بسیاری، به علت روابط نامشروع، باردار شدهاند و مجبورند به جمع خانوادههای تکوالدی بپیوندند.
مادر و همسر بودن و تشکیل خانواده نیازی فطری است که اگر از مسیر درست به آن پاسخ داده نشود، میتواند به عاملی برای بروز تعارضات درونی و در نتیجه بیماریهای روانی مبدل شود.
افزایش آمار بیماریهای روانی در زنان غربی
مادر و همسر بودن و تشکیل خانواده نیازی فطری است که اگر از مسیر درست به آن پاسخ داده نشود، میتواند به عاملی برای بروز تعارضات درونی و در نتیجه بیماریهای روانی مبدل شود.
در برخی جوامعی غربی با خروج زنان از خانه، سازمانها و نهادهای کشور نظیر مدارس شبانهروزی، مهدکودکها، پرستاران خانگی، پانسیونها و... عهدهدار نقشهای مادری میشوند؛ چنین روندی هم مادر و هم فرزندان را دچار آسیبهای عاطفی میکند. علاوه بر این، داشتن روابط خارج از ازدواج به زنان آسیبهای روحی و حتی جسمانی جدی وارد میسازد؛ زیرا این موضوع با فطرت انسانی و الهی آنان در تعارض است. این در حالی است که براساس آمار مجامع بینالمللی غرب و اروپا، 36 درصد زنان در محل کار در معرض آزار و اذیت جنسی مردان همکار خود هستند.
سازمان ملل، در گزارش نوامبر 2011 خود، به مناسبت سالروز منع خشونت علیه زنان، که به شمارهی DPI/2546A منتشر شده است، از آماری تکاندهنده در خصوص تجاوزهای جنسی و خشونتهای شدید علیه زنان در کشورهای غربی پرده برداشت. بیش از 3 میلیون زن کارگر در زمینهای کشاورزی آمریکا، مشغول بهکار هستند که حدود 63 هزار تن از آنان مهاجر و غیرقانونیاند. در گزارش دیدهبان بینالمللی حقوق بشر آمده است، بررسی از زنان کارگر نشان میدهد که تمامی آنان حداقل یکبار تجاوز جنسی و شکنجههای شدید را از سوی کارفرمایان خود تجربه کردهاند. آزارهای جنسی در محیط کار، به اذیت و آزارهای جزئی محدود نیست و در برخی موارد، به ضرب و شتم و قتل نیز منجر میشود. محیط کار در آمریکا برای زنان بهگونهای است که علت اصلی مرگ زنان کارگر، قتل است که همتاهای آنها مرتکب میشوند.«رنکن کپل» در گزارش سازمان بینالمللی کار (8991) مینویسد: قتل و آدمکشی، جدیترین جنبهی خشونت در کارگاه بهشمار میآید. در ایالات متحده، آمار رسمی حاکی از آن است که آدمکشی، دومین علت مرگِ ناشی از کار، به طور کلی و اولین عامل در خصوص زنان بهشمار میآید. همهی هفته به طور متوسط، بیست نفر کارگر به قتل میرسند. در کشورهای استرالیا، کانادا و سرزمینهای اشغالی توسط رژیم صهیونیستی، 40 تا 70 درصد زنان کشتهشده در این کشورها و مناطق، توسط شریکان جنسی خود به قتل رسیدهاند.
آنتونی گیدنز، جامعهشناس انگلیسی، معتقد است: در سدههای میانه و اوایل صنعتی شدن، یک جنبهی متداول هر ازدواج بوده است.«از هر چهار زن و شوهر آمریکایی، تقریباً یکی عقیده دارد که شوهر میتواند دلیل موجهی برای زدن زن داشته باشد.»
به گفتهی سازمان عفو بینالملل، خشونت در خانواده بیش از ابتلا به سرطان و تصادفات جادهای عامل مرگ یا معلولیت جسمانی زنان اروپایی در سنین 16 تا 44سالگی است. براساس آمار جهانی، 90 درصد از قربانیان خشونت خانگی زنان هستند. در هر 18 ثانیه در سطح جهان یک زن میمیرد. براساس آمار بهداشت جهانی، در هر 18 ثانیه یک زن مورد حمله یا بدرفتاری قرار میگیرد. 30 تا 35 درصد زنان آمریکایی مورد آزار جسمی شوهرانشان قرار میگیرند و 15 تا 20 درصد آنها به هنگام بارداری نیز مورد ضرب و شتم قرار میگیرند و از هر 10 قربانی زن، سه نفر توسط شوهر یا سایر مردان کشته شدهاند. آمار و ارقامی نظیر آنچه ذکر شد کم نیست و در این مجال اندک نمیگنجد. این آمار به منظور به تصویر کشیدن بخشی از وضعیت زنان در جوامع غربی ذکر شد تا بهتر معنای فرمودهی حضرت امام خامنهای دربارهی خالی کردن ذهن از نگاه غرب به مسئلهی زن، اشتغال و مدیریت وی و شعار غیرمنطقی «برابری جنسی» بهعنوان شرط نخست نگاه سالم و منطقی به مسئلهی زن را درک کنیم.
بازگشت زنان به خانه
بازگشت زنان به خانه و کانون گرم خانواده تنها راهکاری است که غرب برای مدیریت شرایط کنونی جامعهی خود به آن رسیده است. به نوشتهی روزنامه انگلیسیزبان «ملت و جهان» در ایالات متحدهی آمریکا، بسیاری از زنان، مشاغل خود را رها کرده و به مادران تماموقت تبدیل شدهاند. دیوید بالنکن هوان، رئیس مؤسسهِی ارزشهای آمریکا، این رویکرد جدید را «مکتب جدید طرفداری از خانواده» نامیده است.
هنری ود روژت لانگ فلو، شاعر بزرگ آمریکایی، هم چنین سروده است: در خانه بمان قلب من و استراحت کن، قلبهای حافظ خانواده، خوشبختترینند. این در حالی است که مولای متقیان علی (ع) زن را ریحانه میدانند و هماکنون بیش از 1400 سال است که اسلام بهشت را زیر پای مادران قرار داده و در فقه اسلامی، زن هیچ الزام و اجباری به کار در خانه یا حتی شیر دادن فرزند ندارد و میتواند در برابر آن مطالبهی پول نمایند. اینجاست که تفاوت نگاه الهی و اسلامی به زن با نگاه اومانیستی و مادیگرای غرب به این ریحانهی هستی بهتر نمایان میشود.(*)
* زهرا چیذری؛ کارشناس مسائل فرهنگی/ انتهای متن/
نظرات شما عزیزان:
|